این اولین خاطره ای هستش که مینویسم که هیچوقت یادم نمیره چون من آدمی نیستم که همیشه گاف بدم به خاطر همین این یکی خوب یادم مونده

یه روز داوطلب ارائه قسمتی از کتاب زیست شناسی سلولی مولکولی بودم برای درس رادیوبیولوژی کلاس خسته کننده ای بود ۳ تا۵  بعد از ظهر معمولا همه خوابن دیگه من تازه فهمیدم استادا چه حالی میشن وقتی نصف کلاس خوابن نصف دیگه خمیازه میکشن بعضی هی از کلاس بیرون میرن واحتمالا دیگه بر نمی گردن ، بحثی که ارائه می دادم در مورد همانند سازی دی ان ای بود داشتم می گفتم دی ان ای یه مولکول دو رشته ای هستش که وقتی میخواد همانند سازی کنه ابتدا آنزیمی به نام هلیکاز اون رو به دو قسمت تقسیم میکنه و نمی دونم از بین این همه مثال  چرا گفتم مثل زیپ شلوار وای کلاسی که همه خواب بود یهو منفجر شد از خنده ،منم از خجالت زیر چشمی استاد ونگاه کردم اونم به روی خودش نیاورد (نخندید )البته گفت یا زیپ کاپشن وای که چقدر خجالت کشیدم منم خودم و از تک وتا ننداختم گفتم ببخشید نمی دونم چرا این مثالو زدم بعدم بلافاصله بقیه کنفرانسو دادم.