تقدیم به مولود هشته هشته هشتادو هشت

بوسه گاه پریان، خوابگه ات

و قدمگاه کبوترها،

سر انگشت دلت

آسمان ها و زمین،

مسته یک گوشه ی چشمت

حاجت باده نباشد

به وقته دیدارت!

به عشق داشتن تو

دله گلها شاد است.

به یاد آمدنت

همه جا رقصان است.

تو  امید دله دلهای غریبی آقا !

ولی بگو چرا هنوز غریبی  آقا ؟!

بافته شده در ۵ آبان ۸۸

رقص قلم

من با تو ای قلم دوباره آشتی کرده ام

به شکرانه ی این آشتی، برقص!

برصفحه ی زیبای کاغذ خط دار

و بخوان

این همان شاهراه رویا هاست.

قلم ببین !

که چه اندوه خفته ای دارم!

ببین قلم!

 تو همدم خیال من شده ای!

قلم ببار اشک جوهر جانت را

برای خسته ی دل خون شده ببار!

برقص، شاید در این بزم خیالی سبک شوم!

برقص ، بتاز ، روی ورق سر بخور نمان!

یک جا نمان و بدان!

 که سکون اول جاده ی ویرانی ست!

از طرف من تقدیم به تو که احساس را می ستایی

بافته شده در تاریخ ۲۶ اسفند ۸۷

 

به مناسبت 20 مهر روز بزرگداشت حافظ

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت/کار چراغ خلوتیان باز در گرفت

آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت/وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت

ز نهار از آن  عبارت شیرین دلفریب/گویی که پسته ی تو سخن در شکر گرفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود/ عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سرو قد که بر مه و خور حسن می فروخت/چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست/کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت/ تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت 

این غزل رو با تفال به دیوان حافظ انتخاب کردم

مثل همیشه جوابش درست و مناسب بود

برای آقای دلهای منتظر

یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان

وآن سهی سرو خرامان به چمن باز رسان

دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند

یار مه روی مرا نیز به من باز رسان

برو ای طایر میمون همایون آثار

پیش عنقا سخن زاغ و زغن باز رسان

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات

بشنو ای پیک خبر گیر و سخن باز رسان

آنکه بودی وطنش دیده ی حافظ یا رب

به مرادش ز  غریبی به وطن باز رسان

نشونی ماه !

آسمون به من بگو، مهربون من کیه؟

تو این زمونه کلک، رفیق وهمسفر کیه؟

اون کیه که دل کوچیک منو،

پر از ترانه های رنگی می کنه؟!

با صدای دلرباش ، آبو تداعی می کنه!

کیه که رنگ شبامو با چشاش سحر کنم؟!

کیه که باهاش بشه به قلب تو سفر کنم؟!

آسمون میشه به من یه ستارتو بدی؟

میشه انگشت بشی و راهو بهم نشون بدی؟

میشه حرف دلمو تا ابرا بالا ببری؟

میشه ابری نشی و ماهو به من نشون بدی؟

۴ مهر ۸۸

برای آقای دلهای منتظر

در دیده به جای خواب آب ست مرا

زیرا که به دیدنت شتابست مرا

گویند بخواب تا به خوابش بینی

ای بی خبران چه جای خوابست مرا

حافظ

عشقه شکسته

دلم برای خودم  سخت   می سوزد

                                 که دل به که دادم؟ از برای چه مردم؟!

نگفت علت ترکم چه بود و از چه نبود؟!

                                نشد با   دل من    آشنا   که نشد!

رها نمی شود از غم   دل پریشانم

                                کجا روم؟ به که  گویم حدیث دیروزم

از آن دمی که جدا گشته ای ز دستانم

                                رها شده همه جانم ز سینه ی تنگم

تمام درد دل من همین یک بند است

                                از اینکه بسته بودم دل به تو پشیمانم

۲۸ خرداد ۸۸ ( می دونم خوب نیست اما تو ذوقم نزنید)

برای آقای خوبیها

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش

زده ام فالی و فریاد رسی می آید

جناب حافظ

آه...!

تو که رسم بی وفایی داشتی

پس چرا من را مکدر ساختی

آب دادی ، تشنه ام بگذاشتی

رفتی و غم در وجودم کاشتی

۲۷ اسفند ۸۷

غروبهای جمعه چه دلگیر است مهدی جان!

بیا تا پیدا شم!

تو باش تا من باشم

هنوز ،میشینم به هوای دیدن تو

تو و این دل کندن کجا ؟

رفتی بی من، بمون

نزدیکم به شب رسیدن تو!

بیا که رهاشم از این همه درد !

که جدا شم از این شب سرد !

که تموم بشه فاصله ها !

بیا که من از تو خسته ترم !

که من از من بی خبرم !

به هوای خونه بیا

بیا! تا پیداشم!

تو باش تا من باشم !

نذار تنها باشم!

هنوز ،میشینم به هوای دیدن تو !

تو شب رسیدن تو!

به هوای دیدن تو!

ترانه تیتراژ برنامه خوشگل ماه عسل